خیابان را آمدیم پایین. شب بود و کسانی پشت پنجره به انتظار ایستاده بودند. مثل ما که داشتیم از کنار درختان می گذشتیم و گذشته را تماشا می کردیم. باور نمی کردیم. باورمان نمی شد. پر از شک بودیم و زندگی همان روشنی دَم بود. همان حباب نقش بسته بر شیشه. تیره و تار و پر از ابهام. چه باورش می کردیم یا نه. مثل وقوع باران در بیابان...