مدام غوطه خوردن در سرخ و سیاه و نارنجی‌های آتش. میل به سوزاندن. چند کتاب بی‌مصرف. چند دفتر بی‌جا. چند لباس کهنه. همگی با هم. امیدی ندارم به نسوزاندن آتش و تجلای ابراهیم. دوران اعجاز را ارزانی از ما بهتران کرده بود حضرتش. من هم دست برداشته‌ام از چشم انتظاری برای رجلی که از دور بیاید و مورد آزمایش قرار بگیرد و جبرئیلی که لب باز کند و چاقویی که نبرد و آتشی که نسوزاند. رجل‌ها نمی‌آیند. جبرئیل‌ها ساکت‌اند. چاقوها تیز و آتش‌ها گر گرفته.  اما زهدان هاجرها هنوز اسماعیل‌ها را دچار باری فراتر از طاقت‌شان می‌کنند. از همین جا شروع کن پس. از نوازش همین بت‌های سالم که انتظار تبر را با خود به گور خواهند برد...