کنار پنجره نشست و به پرده نگریست که از باد میجنبید و به زنی اندیشید که چراغ را آورده بود.
گلستان در داستان مردی که افتاد.
.
.
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبختی بنگرم
فروغ در شعر هدیه.
.
.
دیدم در قطرهای که از دم یک خار میچکید خورشید با تمام فروغش نشسته بود. این از سخاوت خورشید بود و قطره در فروغ میخشکید. این شکر قطره بود.
گلستان در داستان بعد از صعود.