نظرتان را درباره من، زوربای بازرگانی و اینجا بنویسید.
از حروف نام تو ماه می چکد
و هلاکت
و شهوت
و یاد
و درمان
.
.
و از حروف نام من آتش و رنج و شب...
فروغ زمستونه و پرواز و پرنده. سهراب ساده تره. نقاشی و شقایق و آب. حافظ رنده و معشوق و شراب. مولانا شمسه و سماع و نی. شاملو رو نمی شه دوست نداشت. فقط آیداس. همونقد که شهریار منقل و تنهایی و انتظار. تو زیبایی هستی و دیوانگی و آتش. همونقد که من خاموشم و خاکستر و خاطره...
چشمانش تیزترین لبه بودند. افتادم. آن زمستان افتادم و دیگر هرگز بلند نشدم...
در میان این همه راه که به هیچ کجا می رسند و این همه کلمه که چیزی از "ماه" نمی دانند، زیر پایم هر روز خالی و خالی تر می شوند...
از اشراق می آمد. در دستانش ملکوت را پنهان کرده بود و از چشمانش ابدیت جاری بود. او می آمد و من می رفتم، بی آنکه بدانم. تمام گناهان بر روی شانه ی چپش بودند...
دقیق تر که نگاه می کنم خودم را می بینم که افتاده ام و سقوط کرده ام در این تاریکی، در این سیاهی لال...
که زندگی دوم اهانت به زندگی اول است. که هیچ چیز تمام نمی شود و همه چیز عوض می شود. که هیچ کس نمی داند چگونه داخل شدنش به درون گناه را...