این وداع های بی کلمه، این خودکشی های بی نامه...
داغ کردن زخم برای تسکین درد...
به تباهی عمرت در گوشه ی می خانه ها قسم...
سیر مشو ز اشک منسیر مشو ز اشک منسیر مشو ز اشک من...
گونه هایش برزخ است. آدمی می ماند بین جهنم چشمان و بهشت لبانش...
لازم به گفتن نیست که حیرت و بهت آدمی از بعضی سوال ها نه به خاطر نداستن جواب که به خاطر دانستن جواب است...
خلجان های مستی آور...