بس است همسفر دیرینه اما نادیده، خستهتر از آنم که در این بیابان بیپایان بتوانم قدمی دیگر بردارم، میافتم کنار همین درخت و تمامش میکنم.
بس است همسفر دیرینه اما نادیده، خستهتر از آنم که در این بیابان بیپایان بتوانم قدمی دیگر بردارم، میافتم کنار همین درخت و تمامش میکنم.
ول معطلی، همه چیز تمام شده است. خیلی هنر کنی فقط میتوانی خودت را نجات دهی، آن هم شاید، پس همه چیز تمام شده است جز خودم، و این یعنی هیچ چیز تمام نشده است...
بدون گرد آمدن و بدون گرد آوردن، همواره روان، هر لحظه در معرض بادهای گزنده و گذرنده، دلبستهی صداهای برخاسته از برخورد به سنگها، صخرهها، سدها...