شوریده اومده بود به خوابم. بوی سیگار نمی داد. زخمی رو تنش نبود. می خندید. می خندید و با همان لبخند مسخره اش می گفت که دیدی من شرط را بردم؟ دیدی که فراموشش نکردی؟...