میان من و تو دریاهایی از نفرت، کوههایی از غیظ، ابرهایی عبوس، شبهای بیخبری و بیابانهایی خشک وجود دارد. لای جمعیت فراوانی که هم تو میشناسی و هم من، همواره دو غریبه و بیگانه خواهیم بود. از آوردن نام همدیگر پرهیز خواهیم کرد اما "به یادت نمیآورم که نه فراموششدهی منی." گم هستم و خواهم ماند. برهنه و بیدفاع در برابر مِهی که هر سال بیشتر پایین میآید و نمیگذارد چشمانت رو ببینم و لبانت را بشناسم. شاید همین طوری بهتر است. دو دشمن. کسی که نفرت دارد و دیگری که در تردید میان عشق و نفرت، پرسه میزند. گاهی آنچنان دوستت دارد که تنها خالی از هر تمایلی به تو احتیاج دارد و گاهی فکر میکند که خون آویخته از چانهات تسکینش خواهد بود. دو دشمن. بی تلاقی نگاه. بی رد و بدل شدن کلام. دو دشمن. بی سوء تفاهم...