چند سال پیش "طعم گیلاس" رو دیدم و خوشم نیومد. گفتم حالا لابد مشکل از منه. نمیشه که همه از یه چیزی تعریف کنن و من چیز قابل اعتنایی درش نبینم. لابد من نمیفهمم. گذشت تا یکی دوباری که میل به خودکشی داشتم. حالا میتونم بهتر ببینم که مشکل از طعم اون گیلاسه بود نه من. آدمی که بخواهد خودش را بکشد، اگر توانش رو داشته باشه میکشه. راحت. دیگه فکر دفن و کفن و بعدش چیه؟ دیگه هیچ میلی به دیدن فیلمای کیارستمی ندارم. چنین چیزی برای "بوف کور" هم اتفاق افتاد. بعد خوندنش، کتابی از محمدرضا سرشار خوندم در نقد اون. تمام اون تقلب‌ها و تناقض‌ها دلسردم کرد. داش آکل و سه قطره خون و سگ ولگرد هم که آن جذابیت بوف کور را نداشتند. حالا یک دیوار بین خودم و هدایت احساس می‌کنم. نمیتونم نزدیکش بشم یا باشم. برای کافکا هم کم و بیش همین بود. "مسخ" چیز جالبی‌ست. خوب هم هست به قدر کافی. اما "محاکمه" چطور؟ "آمریکا" چطور؟ نه. نتونستم بعد خوندن اونا چیز جالبی توشون ببینم. اسم شجریان برایم عجین شده با اتفاقات هشتاد و هشت. مسخره بازی‌ و شأن خود را پایین آوردن. نمیتونم بهش گوش بدم. یه وقتی نشستم کل کتابای رضا امیرخانی رو خوندم. "ارمیا"ش خوب بود. اما کتابای بعدیش بیشتر از یه نویسنده‌ی مسلط، یه آدمی رو نشون میداد که بیشتر دنبال جلب توجهه. آن صفحات خالی و هزار بار جای انگشترها را عوض کردن و... کاش منتقد میشد و میماند. آن هم سیاسی نه و ادبی فقط. تسلط ادبیش غبطه برانگیزه. اما در سیاست تبدیل میشه به آدمی که هم سیاست‌های نفتی رو نقد میکنه و هم به هاشمی علاقه دارد. آدمی که با احمدینژاد بد است اما دوان دوان در جلسه با روحانی شرکت میکند. فاضل نظری شعرهای خوبی داره اما شاعر خوبی نیست و هنوز آن بهترین اثرش رو نتونسته درست کنه انگار. کسی که در جلسه‌ی شعر با رهبری بهش اجازه میده توو شعرش دست ببره و عوضش کنه.  آتاترک برایم از نفرت‌انگیزترین شخصیت‌هاست. از تبدیل خط تا برداشتن حجاب. در مقابل سلطان عبدالحمید دوست داشتنی‌ست. آدمی که تنهاست و برای بقا و استقلال تلاش میکنه و دست رد به سینه‌ی یهودیها میزنه. شاه اسماعیل هم یه وضعیت اینجوری داره. از کودکی در حال تغییر محل زندگیست تا بتواند زنده بماند و در سن کم به پادشاهی میرسد. جنگ چالدران و اسارت زنش ،تاجلی خانوم در آن جنگ به غایت او را دوست داشتنی میکند. کسی که بعد از آن شکست، رو میآورد به میخواری و علاقه‌اش به حکومت را هم کمی از دست میدهد. خمینی رو هنوز میشه دوست داشت. با تمام اشتباهاتش حتی. فقیه-سیاستمداری که به آثار ابن عربی و ملاصدرا علاقه داشت و شعر میگفت. باسوادترین حکمران این کشور با هاله‌ای از قدسیت که یک تنه، دو‌هزار و پانصد سال سلطنت را خاک کرد. احمدی‌نژاد تنها مظهر وجود سیاست در سالهای اخیر ایران است. چه در نود و شش که سیاست را زنده کرد و چه هنگامی که دومین فرد قدرتمند ایران رو دعوت به استعفا کرد و چه امروز که با صدای بلند قرارداد با چین را فریاد میزند و مطالبه میکند...