"کاش‌ها" چاقوی تیزی هستند که بر روی تنت می‌گذاری و می‌بُری‌اش. "کاش‌ها" آرزوی دور و دراز  و دست‌نیافتنی‌ای هستند برای درست کردن آتش و رفتن به درونش. "کاش‌ها" دلزدگی مدام از اکنون را می‌کوبد در صورتت و تو آن را نوازش می‌‎انگاری به جای سیلی. "کاش‌ها" بدند. زشت‌اند. تلخ‌اند. تیره‌اند. تارند. رنگی از عدم رضایت دارند و بویی از انتظار. عجین عجزند و همدست تباهی حال. "کاش‌ها" آدمی را متوسل به هر کاری می‌کنند برای شدن و رسیدن به خودشان. توجیه‌گر ذلت می‌شوند و سبب زبونی. "کاش‌ها" موتور متحرک تبدیل حسرت‌ها به عقده‌هایند. فاعل لال تبلنار شدن عقده‌ها در درون آدمی. خدای بی‌رحم بیرون زدن و ریختن در جایی که نباید. "کاش‌ها" را باید سوزاند. باید خرد و خمیر کرد. باید برید و حذف کرد. باید به آب انداخت. "کاش‌ها" لرزانند و سست. می‌لرزند و می‌ریزند و می‌روند در لحظه‌ای که باوری قاطع و ایمانی محکم به آن‌ها داری. "کاش‌ها" را باید تک به تک کَند، دور انداخت و بدون آن‌ها زندگی کردن را یاد گرفت...