آدم چکار کنه با این هجوم و حشت  و خفقان خبر؟ چه قدر چشم بستن و ندیدن؟ چه قدر پنبه کردن به گوش و نشنیدن؟ درد  خودمون برامون کافی نیست  که میفتیم پی شنیدن این همه آدمی که دارن خم میشن زیر فشار؟ اشرار و حرومی که اگه دو تا راه رو ببنده و دست‌درازی کنن به دار  و ندار آدم، سهله؛ سختی روبه‌رو شدن با این همه حرومیه که مسلط شدن رو جان و مال آدم. با این همه اشرار باید چقد جنگید تا وا بدن؟ حرومی که حرف حالیش نمیشه درویش. نفس مرگم که دم به دم از هر دم و بازدم میاد و میره و میگیره آدما رو. کوچیک و بزرگ. رفت. پیرزنی که توو بچگی نمیذاشت کوچه رو بکینم زمین گل کوچیک هم رفت. زندگیا رو روال تند تباهی. زندگیا رو دور تلخ سیاهی درویش. بگو حالا برن دنبال کلاسای عرفان آپارتمانی و مهارت‌ورزیهای مثبت و روانشناسی موفقیت. کارما رو بزنن توو بیو و گم شن توو عرفان شرقی. نیستن درویش. مرد این میدون نیستن به والله العلی العظیم قسم. شدن مرد بی‌عرضه‌ای که زبونش واسه اهل بیتش درازه و وقتی به از ما بهترون و گردن‌کلفتا که میرسن، میشن پیرمرد مهربون. پاانداز محبت و جاکش خاک وطن. چه قدر بشینم به یک پک  دو پک و یه بیت و یک کتاب و یه فصل تا بپره از سرم داغ چیزای که میشنوم. که میبینم. که زندگی میکنم. چه قدر دووم داره آدم؟ چه قدرشو باید دووم بیارم؟ هر چی؟ همه چی؟ این که بده. خیلی بده. افتضاحه. دیوونه کنندس درویش. اینا قبلا یه مسکنی بودن. درد رو موقتا آروم میکردن. حالا که دیگه اون اثرم ندارن قربون نفس حقت. علی‌تون که اسدالله بود شبا از درد و غصه میرفت لب چاهی و زار میزد تا فجر و سحر. ما که مگس‌الله‌شم نیستیم چیکار باید بکنیم درویش؟ چه قدر باید بکشیم از این حرومزاده‌زاده ها؟ تو اصلا نگو اینا که کل دنیا. آخرش که چی درویش؟ یه روزی دوباره زندمون کنه و سین جیم راه بندازه که بیاین حواب غلط هایی که کردین رو بدین بهم؟ ما خسته شدیم و تو هنوز نمی‌خوای دست برداری و کوتاه بیای؟ تو هنوز نیفتادی دنبال دکمه‌ی نگهدارش؟ اما تقصیر از ماست. بازم تقصیر ماست. همه چی تقصیر ماست ذاتا. اون که چیزی رو گردن نمی گیره درویش. تقصیر از ماست که ما رو به عنوان تبعیدی انداخته وسط این شوره‌زار.آخه بگو کی وسط تبعید خوبی و خوشی دیده؟ کِی گذاشتن توو تبعید طرف آب خنک از گلوش پایین بره؟ مثل توپ پینگ‌پنگ وسط بازی عقرب و مار. همش زخم و آزار و اذیت. همش کرم ریختن بی خود. همش درد و بلا. از آسمون. از دریا. از دشت  و دمن. از هر طرف می باره رو آدم. آدم میخواد بمیره. آدم فقط میخواد بمیره و راحت شه از دست این دنیای لعنت شده درویش. فارغ از اینکه اون‌ور چی منتظرشه...