نباید بگذارم این همه زشتی و تلخی و بدی، حساسیتم به زیبایی را از بین ببرد. در فضایی که هم از لحاظ مکانی و هم از لحاظ زمانی و هم از برآیند زندگی شخصی و اجتماعی، در نقطهی دلخواه و خوشایند باشیم، حرف زدن از زیبایی و لذت بردن از زندگی کاری آسان و در دسترس است. مهم در میانههای سیاهی و تاریکی و تلخی، از دست ندادن لذتهای کوچک زندگی و گرفتار خستگی شدن و در خستگی ماندن ست. سخت است و گاهی محال در همدستی دستهای درهم و پیمانهای با هم بسته برای نابودی زیبایی و آدمی و تمام زیباییهایی که از آدمی به وجود میآید، باز هم از درد فراتر رفتن و در زشتیها، زیباییها را هم دیدن. "شعر سرودن بعد از آشویتس جنایت نیست"؛ شعر سرودن بعد از آشویتس واجبتر و مهمتر است. لازمترین حتی شاید. آدم باید بتواند به چشم و گوش و دل و حتی زبان خود فرصت لذت بردن از زیباییها را بدهد؛ در میانه تمام جنگها و خونها و فلاکتها و مردنها و مردنهای دسته جمعی. همان که چمران گفت: جلال الهی نباید مانع از دیدن جمال الهی شود...
چقدر لطیف!
مخصوصا پایان