متعفن‌ترین لحظات: لحظه‌های فهمیدن شکست‌خوردگی. شکستن. شکستگی مضاعف. آن لحظه که دیگر به عبث بودن و تلاش و پیکار دانایی. بیهوده و بی‌ثمر بودن تمام آن فداکاری‌ها و ایثارها و ازخودگذشتگی‌ها. از هم پاشیدن ایمان به غلبه. رنگ باختن. رنگ دادن. وا دادن. فردی یا جمعی. در اثر اهمال یا غرور یا کم‌توانی یا نادانی. بیچارگی محضی که درمانی برایش متصور نیست. سقوط آزاد. سقوطی که از ناچاری می‌آید و تنها کار ممکن و محتمل است و به همین خاطر هم کسی نمی‌تواند از رخ دادنش جلوگیری کند. تعفنی که خود را قاطی توارث می‌کند. از این یکی به آن یکی. از این نسل به آن نسل. چه باید کرد وقتی همه چیز از معنا تهی می‌شود؟ چه باید کرد وقتی زوال به پشت در می‌رسد؟ چه باید کرد وقتی همه چیز بر مدار بیهودگی می‌چرخد؟ تن دادن و پذیرفتن؟ هیچ کاری نکردن؟ به دنبال مقصر گشتن؟ خود را خوش کردن با جبر و تقدیر؟ ندیدن جبار؟ همراه شدن با زوال؟...