شکوه اگر نه، کاش نفرین می‌کردی پاک‌نفس. اما تو آن‌قدر از صدا و زبان و کلماتت استفاده نکرده‌ای، که دهان محو و کوچک شده و از بین‌رفته‌ای را مانَد که هرگز نبوده، که هرگز نداشته‌ای. و این‌ها به کنار حالا، چرا لجوجانه مقاومت می‌کنی در مقابل آموختن خاک‌وارگی‌ات که پذیرای هر قدمی بودن را. شاید که تو سفیدمو در خشت خام چیزها می‌بینی که من...شاید...شاید...اما شایدی کم‌رمق...