به چهرهام نگاه کن
و چهرهام را سرزنش کن
چهرهام را تغییر بده
و یک روایت کوهستانی بر جای بگذار
تو ای زندگی که هر هفته پسرت را در لگن میشوری
برای گاز زدن سینههای وحشی و زندهات
گرفتن نمک لبانت بر لبانم
دیرزمانی شد که خود را در تپهها رها کردم
با ابرهایی یکی شدم و در قهوهخانههای تاریک
از مردانی ریشدراز
خلقوخوهایت را یاد گرفتم
از تخمی مخمور به آغوش جوانمردم
و به یاد میآورم که اعتصاب بود
صبح خواباندهشده
در میانهی سوتهای دلزدهی کارخانه
قلب تو را پرتپش میساخت
جوانمردهایی- که پلیسها آنان را دوست نداشتند
با پذیرفتن بار طومارها
در کوچهها روزنامههایی را میفروختند
که رؤسا را هار میکرد
ای زندگی که بر شهر
سنبلهها و روحهای نظامی دمیدهای
هنگامی که روز به سان شبحی نارنجی
بالا میآمد بر فراز کودکانی
که تهسیگارها را جمع میکردند
چکهای فاشیسم که در طبقات دولت امضا میشد
شیزوفرنیاش که خواهرم را رها نمیکرد
به چهرهام نگاه کن
و رحمت را به سوی من تکرار کن
من اینگونه میدانم که زندگی کردن
در آسمانی براق به عشق کودکان جنگیدن است
زیرا اگر ما نجنگیم
لباسی که مادرم میپوشد
نانی که سر سفره تقسیم میکنیم
یعنی خاطرات گرم کودکیام
به شکل زخمهایی سرباز
پراکنده میشود روی خاک
گوشتمان میگندد
و آسمان را میگنداند
زیرا اگر ما نجنگیم
از "آسیای دور" با چشمان کشیدهیمان
از "کوبا" با ریشهای مجعدمان
اگر ما نجنگیم
آیا ضربهای بر گُر گُر سوزان زغالها در "کوزلو" فرو خواهد آمد؟
آیا مشتی بر شاهرگ وحشت در "کِسان" و "قندهار" نواخته خواهد شد؟
و تو در لحظهی بوسیدن گردن من، سرمست
زندگی در تلاطم لرزش یک اقیانوس
آیا معشوقهام میشوی؟
من با جنگیدن
موهای تار تو را میگیرم
و زیبایی متکبرانهات را آشکار میکنم
دنیا
با عنادی نیالودنی میچرخد
در زیرمان ستارگانی گسترده میشود
صورتم آب-وارهای میشود از دویدن
و انزال.
شعر "معشوقهام زندگی" از عصمت اوزل...
+ بهتر از خواندن شعر خوب، شنیدن همان شعر با صدای شاعرش است.
https://www.youtube.com/watch?v=3yYF8lFoK38