مرگ یک زن زیباست با غریزهی وحشی که لخت روبهرویم ایستاده اما من را در آغوش نمیگیرد...
مرگ یک زن زیباست با غریزهی وحشی که لخت روبهرویم ایستاده اما من را در آغوش نمیگیرد...
از حق و تقصیر و درست و غلط هم که بگذریم، کاش میشد با تو نشست و حرف زد. گفت و شنید. فقط حرف. تنها کلماتی که که بردارند این مه غلیظ چسیبده به چشمانم را؛ که گمم هنوز در بیراهه. مجاب شد. مجاب کرد. اینگونه نصف و نیمه ماندن، شبیه به خنجری است که هر شب در قلبم، زخمی تازهتر از قبلی ایجاد میکند. که تمام. که پایان. پذیرفته و محتوم و مختوم. هر که به راه خود. کاش کار به اینجا نمیرسید. اینطور نبود. تا همیشهها و تمام عمر، در درونم نیمه تمام خواهی ماند. خار در چشم و استخوان در گلو وار...
برای اقتدا به حرف بکت که: "دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور." با سرعت هرچه تمامتر برای از دست دادنها و شکست خوردنها و شکستها و افسوسها و زخمهای جدیدتر قدم برمیدارم. اعداد بیمعنا هستند. رد محوی همه خطها را از روی تقویم پاک کرده است. عقربههای ساعت را از حرکت باز داشتهاند. همه چیز با هالهای از مه پوشانده شده است. زندگی در ایدهآلترین شکل خود ادامه دارد. دوست داشتم برای سالهای متمادی همین گونه بماند تا بتوانم با خیالی راحت کتابهایم را بخوانم و فیلمهایم را ببینم اما جهان به دوست داشتنهای ما اهمیتی نمیدهد. باد سردی تمام تنم را در بر میگیرد. عریان. ذکر لب؛ مست توام و هشیارم کن، از شال و خرقه عریانم کن... به چه باید چنگ زد؟ به زخم. به زخم سر باز کرده. به آتش گر گرفته. برای چه باید کوشید؟ عدم فراموشی. تو. این میل بیانتها به عدم فراموشی. حس تلخی از انتهای گذشته، بخیه میشود به حالم؛ زمان، جاودانه بودن هر چیزی را نفی میکند؟ برای فراموش نکردنت هر چیزی را از یاد خواهم برد. گره خورده به شاخههای گذشته. شب و ظلمت، غم و غربت، هوس باریدن... و آه انسان معجون غریب سرکوب شدهایست از تمام خاطراتی که نزیسته است و نقطهی مقابل چیزهایی که دوست دارد. که رنجتر از پیش میکشم اما تمام نمیکنم...
نزدیک شدن، با به دور رفتنها
دورتر شدن، با همین جا ماندن
گم گشتن، برای دوباره راه خانه را یافتن
و رها کردن، برای بازپس گرفتن...
سطرهایی هست که نوشتهای و دوست خواهیشان داشت، تا همیشهها. سطرهایی هم نوشتهاند و خواندهای که زمزمه حتا کنی شاید. نوشیدنام امشب، به ضرب دو گیلاس، سلام نوشتنها باد که تو خود را میخواندی بیآنکه بدانی کلمهها آینهاند...
و شیفتهی واژههایی که به هیچکس نخواهی گفت، میمانی...