آمین آمین، و به شما میگویم که هر که در طلب محال برآید، از دستیابی به ممکن نیز واماند...
آمین آمین، و به شما میگویم که هر که در طلب محال برآید، از دستیابی به ممکن نیز واماند...
پای منقل از لزوم کمتر فکر کردن و بیشتر عمل کردن میگوید. این هم یکی از آن نادرههاییست از دنیای شما که دوست میدارم: گفتگو پای منقل. شاید بعدها کتابی همین دربارهی چنین چیزی بنویسم با همین عنوان. دو آشنا که پس از سالها دلخوری و دوری به همدیگر نزدیک میشوند و پیش از شام، پای منقل سنگهایشان را با هم وا میکنند و از خواب و خیالهای احمقانهی آن روزهایشان سخن میگویند و بر تندی و خویشتننداری خود لعنت میفرستند و خوشحال و خرسند از یافتن دیرهنگام یکدیگر سیخها را میچرخانند و گربهها را میرانند و شوخیهای بیمزهای مثل آبجوت رو بخور واسه سنگ کلیه خوبه هرهر، توو این چند سال خوب چاقوچله شدهایها کرکر میکنند و میکوشند بدکاریهای روزگار جفا را در خوشایام وفا پیش نکشند و میپوشانند و میگذرند. نه، به نظر من که اصلاً هم بد نیست. اتفاقاً خوب هم است که آدم گاهی پای منقل پرتوپلا بگوید و به مشتی یاوهی سردتر از یخ بخندد و الکیالکی خوش باشد، آن هم با کسی که سالها از او دور بوده، دور مانده...