نوبت منم میشه که بیپشیمونی بخندم، که چشمام بفهمن که آرزوها واسه رسیدنن؟ که دیگه از به یاد آوردن نترسم، که تیکههای وجودم پیش خودم بمونه؟ بالاخره همه چی میره سر جای خودش؟...