پنجره را که باز میکنم، انگار دریچهی خاطرات نامحدودم را باز کردهام. شاید همهی بادها درختان را شکستهاند و شاید فاجعهای به بار آوردهاند. اما من همهی آنها را دوست دارم. بادها. بارانها. طوفانها. خاطرات. میدانم که آنها هم در گوشهای از قلب مرطوب و مهگرفتهشان مرا دوست دارند...