«به تو فکر کردن. خوابیدن و به رختخواب رفتن.
به تو فکر کردن. بیداری و از رختخواب بیرون زدن.»
.
.
«من میتونم بیام شهر تو. زیر پنجرهای. پنجرهی اتاق تو. نشد؟ پارک محل. داخل کارتنها و خرده مقواها شب را صبح کنم. بیریا. به انتظار.»
.
.
«چرا تو را وسطِ روزگاری که تنها باید به آن تف انداخت، زمانهای که الکی است همهی دَکوپوز آدمهایش، تنها گذاشتهام؟»