خواستم برایت بنویسم که برایم بنویسی از خودت، از روزهایت، از روزمرههایت و از خودِ این روزهایت. خواستم بنویسم با من از عشق بگو پیش از آنکه در اشک غرقه شوم. یاد براهنی آمد. دیدم هستی خسیستر از حرفها هست و خواهد بود. به تدوام بطالتم پرداختم؛ خسته از اندوه غروب جمعهی زمستانه...