_ مادرت هم میومد گاهی.
+مادرم؟
_آره مادرت. بعضی وقتا برادرات رو هم میاورد که ببینم. تابستون و زمستون براش فرقی نداشت. وقتایی که اون میومد، همهی اون فحشا وُ زخما وُ شلاقها از بین میرفتن. اما امان از لحظهای که چادرش رو با گوشهی لبش میگرفت و میرفت...