من اما در تماشای قطره عرقی بودم که از پشت گوشت میافتاد و رقصکنان به پایین میآمد و در گودی کمرت آرام میگرفت. چگونه نبینمت؟ بگو؛ که روبهرویم نشستهای و حرفهای زنانه از گردنت میچینم...