تمام قصه چیزهایی بود که نشنیده دیدیم و نخوانده گفتیم. آدم که جایی برای رفتن ندارد باید بنشیند و حرف‌هایش را بنویسد. درست مثل تمام آدم‌هایی که شانسی برای زنده ماندن ندارند. این سیگارها دردی را دوا نمی‌کنند فقط روزمرگی آدم را خالی نمی‌گذارند. فردینان سلین را دوست دارم. نه به خاطر نظامی بودنش. نه به خاطر زبان تلخ و تند و تیزش. نه به خاطر پر خشم و هیاهو بودنش و نه حتا به خاطر "سفر به انتهای شب"اش. بلکه به خاطر "دسته‌ی دلقک‌ها" که می‌نویسد: دردها فراموش می‌شوند ولی حرامزاده‌ها هرگز...