این بیحسیِ سایه افکنده بر اکثر ارکان جامعه به هیچ وجه اتفاقی نیست. این که شاخصهای هم چون میزان تورم و قیمت ارز و طلا چنین نوسانات مهیبی داشته باشد و جامعه تنها در دو مقطع دی نود وشش و آبان نود و هشت تکانهایی خفیف بخورد، تنها میتواند ما را متوجه این حقیقت کند که کار بر روی چنین بیحسیای از سالها پیش انجام گشته است. سیاست به عنوان اصلیترین عامل موثر و نبض تپندهی هر کشوری مطمئنا بیشترین نقش را در این روند دارد. انتخابات ریاستجمهوری سال هشتاد و هشت و شکاف به وجود در آمده در آن سال، مهمترین پایه در چنین نگاهی است. روندی که با اعتراضات از پیش تعیین شدهی فردای انتخابات شروع شد. اعتراضهایی که از همان اول با مصاحبهی احمقانهی رهنورد با بیبیسی میزان درست بودن خود را نشان داده بود. روندی که قرار بود گلادیاتورهای سیاسی را حذف کنند تا جا برای سربازهای اجارهای در فردا باز شود. جریانی که اگر یک سویش تحت فشار گذاشتن حاکمیت برای برکناری احمدینژاد بود، سویهی دیگرش تحت فشار قرار دادن احمدینژاد برای دانستن حد و حدود خود در حد یک تدارکتچی بود. فشاری که با نامهی محرمانهی مرداد ماه برای برکناری مشایی آغاز شد و در ماجرای وزارت اطلاعات در اردیبهشت نود به اوج خود رسید و ترکشهای رقابت آن روز تا همین امروز ادامه دارد. هاشمی- به عنوان اصلیترین طراح- و دیگر طراحان کماهمیت آن حوادث البته با حذف مشایی در سال نود و دو به هدف خود برای حذف احمدینژاد رسیدند وچه تلخ که موسوی و کروبی به طرز احمقانهای در نقش دلخواه طراحان فرو رفته بودند و نمیتوانستند ببینند که همیشه بازیچه بودهاند و نه بازیگر. حماقتی که تا همین امروز هم ادامه دارد.
.
نظامی که از دوقطبی شدن و تظاهرات خیابانی میترسید، تن به حذف مجدد احمدینژاد در سال نود و شش داد و به صراحت ترسید و پا پس کشید. همه چیز بر وفق مراد روحانی بود تا به آرامی تبدیل به قدرتمندترین فرد ایران تبدیل شود. اما چیز جالب توجه رشد قارچگونهی فعالین مجازی بود که در چند چیز مشترک بودند و به طور مشخصی توسط نزدیکان روحانی ساماندهی شده بودهاند. جریانی که از سال نود و چهار فعالیت خود را به آرامی شروع کرد و تنی چند از آنان را میتوان در شبکههای ماهوارهای و صداوسیما هم دید. کسانی که در چند چیز مشترک بودند. علاقه به ایران به عنوان ملیگری. علاقه مشترک به ظریف و سلیمانی به عنوان دو بال نظام حاکم. نوستالژی بازی با خاطرات دوی خرداد و جنبش سبز. معرفی روحانی به عنوان منجی. حسین درخشان و حمزه غالبی تا افرادی مثل فرشاد توماج و پوریا استراکی و شهرزاد الحوانی از اصلیترین فعالان این حرکت بودند. حرکتی که موفقیت خود را در بحث برجام نشان داد و خیلی زود به انتخابات مجلس نود و چهار، انتخابات نود و شش، حوادث دی ماه نود و شش، تابستان سال نود و هفت و نوسانات شدید دلار، افزایش قمیت بنزین، آبان نود و هشت و ماجرای شلیک به هواپیمای مسافربری سرایت کرد. افرادی که در تمام جریانات ذکر شده به طرفداری مشخص و صریح از دولت روحانی برخاستند و حتی تا به امروز با وقاحت تمام میتوانند از برجام، عملکرد روحانی و حتی وزارت ارتباطات دفاع میکنند. طراحی و مهندسی و چینش انتخابات نود و شش به خودی خود واجد این پیام بود که نظام روحانی را به احمدینژاد ترجیح میدهد. این ترجیح در درون خود، ترجیح طبقه متوسط شهری به طبقه مستضعف، ترجیح جهانگرایی و پیوستن به دنیا به مقاومت و ترجیح مذاکره به مقابله با غرب بود. کسانی که آن روز و در اردیبهشت نود و شش این را نفهمیدند و خود را با القائات دروغین به ندیدن زدند، بعدها در دی نود و شش با سیلی از خواب بیدار شدند و نمیدانستند که سیل آبان نود و هشت در راه است. این خلاصهای است از آنچه که در این ده سال آخر بر کشور گذشته است و نظام عملا حذف روحانی را به دشمنی تعبیر کرده است و این خود بزرگترین مشکلی است که نمیتوان به چنین نظامی دل بست یا برای آن کار کرد یا کاری کرد حتی. حذف سیاسی و حذف سیاست خود عواقبی مثل مناظرات نودو شش دارد که اکثر کاندیداها یکدیگر را به فساد محکوم میکنند و مدتی بعد انگار نه انگار آن حرفها را زدهاند. تمام این گفتهها در کنار تلاشها برای جانشینی و رقابتهای درون حزبی عملا زمینهی چپاول و غارت را برای عدهای خاص باز گذاشته است. با چنین کارها و فکرهایی نه تنها اکنون از دست رفته است بلکه شاید تا چهل-پنجاه سال آینده هم رو به تباهی گذاشته است. اکنون دغدغهی عدهای خاص به اسم جوانگرایی، نشاندن آقازادههای خود بر مسند امور است تا در وقت مقتضی آن گونه عمل کنند که میخواهند. تمام این چیزها توجه بیش از حد به طبقه متوسط و نادیده گرفتن افراد کمتواناتر، عملا سبب دور شدن انسانها از هم میشود و جایی برای انقلاب هم نمیگذارد.
.
روزگار تسلط دغدغههای فمنیستی، برجسته شدن قتلهایی که از سوی مردان رخ میدهد برای استثمار فرهنگی، روزگار تسلط خاندانهای خاص بر تمام شریانهای اصلی سیاست، اقتصاد و حتی فرهنگ. در چنین دورانیست که حتی نظام فیلتر تلگرام را به جان میخرد اما برنامهای برای فیلتر اینستاگرام ندارد. پیام از این روشنتر؟ بروید هر مسخرهبازیای که دوست دارید انجام بدهید اما کاری به کار ما نداشته باشید. قبلا به تلویزیون لقب احمقانهترین اختراع بشری را داده بودند اما در عصر کنونی چنین لقبی مطمئنا مناسب اینستاگرامی است که فرقی با یک منجلاب آلوده و زشت ندارد. حالا هم که عدهای به تب و تاب بستن آن افتادهاند، بیشتر از ترس تاثیرگذازی آن بر انتخابات سال بعد است تا فرهنگ و مردم. در این روزگار جایی برای هیچ چیز نمیماند. فیلمسازهایش یا مشتی اثر سفارشیِ مطابق نظر نظام را میسازند و یا سر از سفارتخانههای خارجی در میآورند. در چنین روزگاری و زندگی کردن با آدمهایی که خود را با حماقت وفق میدهند، زندگی چیزی بیهودهای است. امید بیهوده است. هنر بیهوده است. ما با یک حجم عظیم از حماقت مواجه هستیم که میل شخصی جای عقل و فکر را گرفته است. روزگار تولیدات احمقانهی تلویزیونی. روزگار پدر و مادرهای احمق و به تبع آن بچههای احمق. روزگار هجویات بیارزش انبوه در اینستاگرام. روزگار سلبریتیهای بیهنر. روزگار کتابهای زرد. روزگار رونق مالها و برجها و پاساژها. روزگار تباهی. روزگار ابتذال. از سیاست تا فرهنگ. اینجا همه چیز مرده است. یا کشتهاند. این خاک مرده است. بر رویش گرد مرگ پاشیدهاند. همه چیز رنگ تباهی به خویش گرفته است. شرم. حیا. غیرت. شرف. شعور. هنر. فرهنگ. انتظار زایدنگی داشتن از چنین سرزمین و خاکی بیهوده است. به درک. بگذار بپوسد. بگذار از بین برود. شاید پنجاه سال بعد یا صد سال یا حتی هزار سال بعد کسانی آمدند و فهمیدند که یک جای کار میلنگد....