تا 2:40 مثل عاشقی است که پس از راهی طولانی به پشت در معشوق رسیده است و بین گفتن و نگفتن مردد است. اما از آن لحظه در، بی آنکه خواسته باشد باز شده است و حالا او و معشوقی که به خاطرش از میان سیاهیها، برفوار سفید آمده است و نشانی را از هیچ کس نپرسیده است و خود پیدا کرده است جایی را که باید میآمد:
سر و رویم کمی خاکی است. افتادم و آمدم.
دستانم زخمیاند. از میان خارزارها آمدم.
قلبم تکه تکه است اما به خاطر تو جمع کردم و آمدم.
اگر بدانی چهها نوشتم. همه را سوزاندم و آمدم.
مادرم را رها کردم و بیکس به سوی تو آمدم.
اجازه بده کمی بنشینم. پاهایم را خسته کردم و آمدم.
متاسفم برای خیسی تنم. از میان سنگینترین بارانها آمدم.
اگر همه چیز را توضیح بدهم، گوش خواهی داد؟
پولی برنداشتم و دست خالی به سوی تو آمدم.
در راه گرسنگی کشیدم اما به خاطر تو تحمل کردم و آمدم.
از هرگز نبودن و همیشه بودن چیزی میدانی؟
واژگون شدم و واژگون کردم و آمدم.
برف بودم. یخ بودم. آب شدم و آب کردم و آمدم.
عشق را بر روی شانههایم حمل کردم فکر کردم فرزندم است.
گل دادم و شکفته شدم و پژمردم و آمدم.
سوختم و خاموش شدم و خاکستر و آمدم.
میتوانی با دستانت بر روی دستانم آب بریزی؟
باد، باران را به صورتم کوبید؛ گفتم بیشتر.
باران، خودش را به رویم انداخت؛ گفتم این کافی نیست.
میتوانی برای یک بار هم که شده، بالهای شکستهام را لمس کنی؟
سنگ بودم. کوه بودم. ذره شدم و آمدم.
شیشه بودم. صخره بودم. گرد و غبار شدم و آمدم.
میتوانی مرا دوباره به وجود خدا بباورانی؟
اگر هزار بار مردم، هزار بار زنده شدم و آمدم.
از تنم پوست و خون دادم اما نامت را زنده نگه داشتم و آمدم.
میتوانی صدایم را از پایینترین لایهی زمین بشنوی؟
هیچ کس باورت نکرد و من پرستیدمت و آمدم.
چیزی برای از دست دادن نماند. همه چیز را نابود کردم و آمدم.
حالا میتوانی مرا کمی دوست داشته باشی؟
من آمدم. من آمدم. من آمدم. من آمدم. من آمدم.
ستارگان را میتوانی از آسمان به روی زمین بیاوری؟
میتوانی به من چیزی بگویی که قبلا هرگز نشنیدهام؟
میتوانی مرا از سر تا پا عاشق کنی؟
حالا میتوانی مرا کمی دوست داشته باشی؟...