تو زاده شدهای برای روایت زخم و زیبایی. شاعر تنهایی و آوازهخوان فراموشی. بیان تک به تک حرفهایی که در دهانم حالت لقلقهواری از بیمعنایی را به خود گرفتهاند و زبانم برای گفتنشان الکن است.
.
با ترس بر صورت و غوغا در درون و بینگاه به چیزی که در پشت سر رها میکنی؛ تندتر قدم برداشتنی برای از یاد بردن لرزش عاجزانهی صدایت در هنگام ادای بلندِ "نرو".
.
به کجا و به کجا و به کجا میروی؛ ای از هیچ کجا نیامده که آسمانم بارانش را و لبانم دعایش را و چشمهایم اشکهایش را بدرقهی راهِ مفروش به تمام از دستدادهها و از دستشدههایت میکند...
https://youtu.be/7dy7fElU6Ns