تو نیومده‌ای که سر بزنی، اومده‌ای واسه لذت بردن. لب باز نمی‌کنی به قصد پرسیدن حال، به دنبال حرفی هستی تا بتونی زخم زبانت را بزنی. طبیب‌وار قدم برداشتنی برای ریختن زهر. من مقاومت نمی‌کنم. من مقابلت واینمیستم. برعکس با تمام وجودم، می‌خوام عیشت کامل شه. راضی بشی. حداقل به زحمت اومدنت بیرزه. پس خوب نگاه کن. دقیق شو. لحظه‌ی کوچکی را هم از دست نده. ببین چه خوب غرق در لجنم. دست و پام رو ببین که چه قدر خسته است از تقلا. ببین نا ندارم. ببین نایی نذاشتن برام. خوش‌حال باش از این فلاک کش‌دار. سرخوش از این عجزی که توش گیرم انداختن. اونقدر بخند تا تیزی دندونای سفیدت تنه بزنه به دندون سگ شکاری که بوی لاشه رو شنیده. خوبه. حداقل کارکردی دارم توو این دنیا. زبونانه و ذلیلانه حتا. راضی‌ام. تقصیر هیچکسم نیست. که اگه بودم فرقی نمیکرد. ارضا که شدی و از گیجی به دست آوردن لذتی که طالبش بودی، برگشتی به دنیای انسان‌های پست بی‌ همه‌ چیز، برو. درم ببند پشت سرت. نه قراره کسی بیاد نه قراره من جایی برم...