در حکم نفس گرفتن است. همان یک "آن"ی که سرت را بالا می‌‌آوری و با تمام توان داشته و نداشته‌ات نفس را فرو می‌دهی و دوباره برمی‌گردی به جایی که بودی. به آنجا که تعلق داری. عمق. قعر. ته. مشغول سر و کله زدن با مارماهی‌ها و خارماهی‌ها و اره‌‌‌ماهی‌هایی که می‌دانی هر چقدر هم تلاش کنی، باز هم تکه‌ای از تو را به دندان خواهند کشید و تن‌سالم به شب نخواهی رسید. غنمیتی که تاوان بودن در کنارشان باشد باید. سالم نخواهی ماند. سالم ماندن نمی‌توانی. جای دندان‌هایشان، عفونتی چرکین و بدبو را در تنت ایجاد خواهند کرد و در بی‌برگشت- لحظه‌ی عصیان علیه جهالت نداشته و درک حالا به دست‌‌آورده‌ات، با چاشنی عجز تکه‌ای از تن دیگری زیر دندانت، لذت قدرت- این سراب‌ترین- را به تو خواهد چشاند...