فحشات که ته کشیدن و خشمت تموم شد، بشین ببین کی موند و کی رفت؟ فکر کن به این که تو بیعرضه بودی یا دنیا پر زورتر؟ هنوز جایی مونده بود برای رفتن و نرفتن یا نایی نمونده در پایی که چسبیدی به همونجایی که هستی؟ یادت بیار از یاد رفتههارو. نگفتههارو. ندیدههارو. معنایی دارن برات؟ چیزی حالیت میشه ازشون؟ اصلا باید معنایی داشته باشن برات؟ چیه این چیزی که جلوته؟ یه آشفتگی محض یا آراستگی منظم؟ بگو بهم دیگه. چرا میریزی تو خودت؟ تا کجا؟ تا کجا میبری با خودت اینارو؟ خسته نشدی تو؟ من خسته شدم از دست تو به خدا. تو انگار هیچی نشده هی خودت رو با نشنیدن و ندیدن، بزن به اون راه. آخرش؟ نشستی تا حالا حساب کنی با خودت؟ خودت رو بریزی رو چرتکه و کاغذ؟ حساب خودت رو بکشی؟ فهمیدی که چند چندی با خودت؟ بدهکاری به خودت یا طلبکار؟ ها؟ با توام دیگه. حرف بزن. فحش بده. داد بکش. زبونت درازه واسه هی گفتن و فریاد زدن و گرفتن یا اونقدر گرفتار که میترسی برا لب باز کردن و خواستن؟ تو که همیشه جوابی داشتی. تو که زبان بودی و دهان اول از همه. اگه تو ساکت باشی، کی لب باز کنه به زدن و گفتن؟ دلم میگیره به مولا این روزات رو میبینم. نشستم خوندمشون. پونزده سال. همونجا زد پس کلهام. همونجا مجازاتم رو گذاشت کف دستام. نتونستم تموم کنم. نتونستم تا اخرش برم. ترسیدم قسم به هرچی که دوست داری. ببین منُ. بیا جلوتر. باهام حرف بزن...