داشتیم نقاب زدن و دروغ گفتن و سر قول و قرار نموندن؟ داشتیم به دردهای آدمها خندیدن و از آنها مزهای برای زدودن تلخی از زندگی، ساختن؟ داشتیم در مقابل بدی سر خم کردن و پس از راست، چپ را پیشکش کردن، به خاطر سیلیِ جانانهتری؟ داشتیم مثل گاو آمدن و مثل گاو چریدن و مثل گاو رفتن؟ داشتیم مثل سگ دنبال هر استخون به دستی افتادن؟ داشتیم از مورچه بیآزارتر و از پروانه مهربانتر بودن؟ نبوده، نداشتیم. نداشتیم با قلبی سختتر از سنگ زندگی کردن و با قدرتی فراتر از انسانی معمول، خارج بودن از تأثیر زندگی...
اگر آن عدد ۷۴ را ندیده بودم؛ هرگز فکر نمی کردم این نوشته ها برای یک مرد جوان زیر سی سال است!
دغدغه هایتان با همسالانتان متفاوت است؛ لااقل آنها که من دور و برم می بینم و این تحسین برانگیز است.