فروغ در "اسیر" و "دیوار" با زبان و کلماتی ضعیف از تصویرِ احساساتیِ زنی که شور و نیاز و جنون خود را به شکلی عریان ترسیم می‌کند، فراتر نمی‌رود. در "عصیان" هم بر همان خط سابق راه می‌رود و این بار کمی بهتر و شسته رفته‌تر. و اولین جرقه‌های ضعیفی را که نوید تکامل و جلو رفتن را می‌دهند. اما با "تولدی دیگر" دیگر او در همان خط جلو نمی‌رود؛ او در تحولی شگفت‌انگیز بر مداری بالاتر و متفاوت‌تر سیر می‌کند. او خود را از قید و بند احساسات نازل زنانه‌ی خویش آزاد می‌کند و متوجه "ظلمت" و کاتب "آیات زمینی" می‌شود و در مسیر "آفتاب شدن" می‌کوشد و از "نهایت شب" حرف می‌زند. تحولی که به سان انقلابی بزرگ ، زهدان تولدی در ورای جسم و جان او می‌شود و این یک تغییر ساده‌ی شناخته شده‌ی آمده از پس سال‌ها و عمیق‌تر شدن، چنانچه برای تعداد زیادی اتفاق می‌افتد نیست.
.
تولدی که چند نفر علت اصلی آن را آشنا شدن فروغ با ابراهیم گلستان می‌دانند. اخوان ثالث می‌گوید: اصلا خود معاشرت با گلستان تحولی در زندگی فروغ به وجود آورد... مثل آن جرقه‌ای که بین شمس و مولانا، به یک شکل دیگرش، البته نه خیلی عارفانه، خیلی فلان. هوشنگ ابتهاج معتقد است: این «تولدی دیگر» از زمان آشنایی فروغ با ابراهیم گلستان ساخته شده و با همهٔ تغییراتی که می‌شه در کار هنری اشخاص حدس زد، ولی این اصلا بیرون از اندازهٔ تغییره و اصلا یه مرتبه یه چیز دیگه شده. فروغ سواد و معلوماتی که نداشت. به‌نظر من، تولدی دیگر بی‌شک تحت تأثیر گلستان ساخته شده. . .ـ بعضی‌ها که اصلا می‌گن: ابراهیم گلستان این شعرها را گفته؟!! امکانش هست؟!! [ابتهاج]: ـ چه کسی می‌تونه همچین ادعایی بکنه و کی‌می‌تونه رد بکنه؟! در هر صورت با دخالت گلستان بود. اما چقدر دخالت داشت؟ . . . بی‌شک وجود خود فروغ عامل اصلی بود ولی گلستان، زیر و رو کرده فروغ رو؛ یعنی از یک شاعر درجهٔ هشتم، درجه صدم در واقع . . . رسید به این شعرها. به اون شعرهای «عصیان» و «اسیر» و «دیوار» نگاه کنید؛ همه چیزش خرابه؛ وزن، زبان، فرم، تصویر، همه‌چیزش خراب بود. بعد، تولدی دیگر! اصلا باور کردنی نیست. نقش گلستان، بیشتر از نقش یه معلم و مربی باید باشه.
.
اما او حتی در این جا هم متوقف نمی‌شود. با "ایمان بیاوریم به..." باز هم رو به جلو حرکت می‌کند و بهترین‌هایش را می‌سراید و درد و رنج و فکر شخصی و زنانه‌ی خویش را با درد جمعی همراه می‌کند. او حالا "راز فصول را می‌داند و حرف لحظه‌ها را می‌فهمد." فروغ در عبور جسم خویش از "انقلاب اقیانوس و انفجار کوه" تبدیل می‌شود به "تکه‌ تکه‌هایی که هر ذره‌اش آفتاب را در خود دارد." چه عجیب است که او انگار باخبر از مرگ خود در زمستان، از "نوشتن پیام تسلیت به روزنامه‌ها" سخن می‌گوید و نوید بهارهایی را می‌دهد که شکوفه‌دادن خود در "فواره‌های سبز ساقه‌های سبک‌بار" را می‌بیند. حیف که عده‌ای، خیال خوابیدن با هر که دلشان خواست و انجام دادن هر کاری و فرار از مسئولیت‌های زنانه را از او فهمیدند و تعدادی هم  اعضای بدن خود را در باغچه کاشتند تا سبز و سرخ و زرد شود. بدون آنکه لختی مکث کنند بر آنچه که او کشید و چشید و دید و سرود و آفرید.
.
خامنه‌ای می‌گوید او عاقبت به خیر شد. براهنی در اختلاف چند روز از قبل تا بعد از مرگ او، از مسخره و توهین کردن به "الهه" نامیدنش رسید و بعدها او را "بزرگ‌ترین زن تاریخ ایران" خواند و ابراهیم گلستان هنوز در لحظه‌ی آمدن نامش، گرفتار لکنت می‌شود. شاید الهیاتی‌ترین نماد ادبیات معاصر. در آنچه که اخوان ثالث "شعور نبوت" در شعر می‌داند. در تأثیر گرفتنش از کتاب مقدس در فیلم "خانه سیاه است". در تصاویر آخرالزمانی‌اش در "آیه‌های زمینی". در سن مرگ همانند مسیح و هم آنجایی که گفته است:
و هیچکس نمی‌دانست
  که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب‌ها گریخته، ایمانست.

چنان که شاملو گفته است: متبرک باد نام تو...