همه چیز را می‌گویم. هیچ چیز را را از قلم نمی‌اندازم. از شکنجه‌ام کم نخواهد کرد اما من دیگر در میل به اعتراف به هر نقصانم به سر می‌برم. زیسته‌هایم که تمام شد، نازیسته‌هایم چشمانت را گشاد خواهد کرد و از تعجب، دهانم را باز خواهم کرد در بزرگ‌ترینی که می‌تواند و خواهم خندید. تو از شکنجه خسته خواهی شد و من از اعتراف نه. برای همین ترسی نیست در من از رفتنت به سمت روش‌هایی که تابحال نیازموده‌ای. دیگر چنان با درد یکی شده‌ام که فقط زجر کشیدن مدام شاید آرامم کند. تو به امید بردن تلاش می‌کنی اما من خالی‌ام از تلاش حتی. که برد و باخت بی‌معناست وقتی برنده همیشه  قمارخانه‌ست...