فوقش دست بکشم رو سر اوریانا؛ به عباس تشر بزنم که دست برداره از کپی کردناش. به احمد بگم خط بزنه دل بستن سلاخ به قناری رو. مهدی رو مجبور کنم هزار بار مشق بنویسه از رو حافظ. یدالله رو با سالوادور بندازم توو یه قفس و بگم شروع کنین، همه چی آزاده. محمود رو تبعید کنم به شوروی دهه‌ی بیست. اصغر رو بفرستم ور دست نوری چیز یاد بگیره. یه مشت فشنگ بدهکار باشم به فریدریش و یه مشت دیگه هم امید به فرانتس. سیمون رو واسه جاکشی و ژان رو به خاطر دیوثی لو بدم به کلانتر سر کوچه. به زیگموند بگم مادرت چه لونده و فرار کنم. آلبر رو از فوتبال منع کنم، جیمز  رو از اسطوره و کریستین رو از تاریخ. طنابم بندازم دور گردن فئودور...