"پسدان" عادت به دیرفهمی دارد؛ او فقط باید زمانی بداند و بفهمد که کار از کار گذشته است. پسدان با دست خودش قایقی که در آن هست را سوراخ می‌کند و با بیل و کلنگ خانه‌ی خودش را ویران. او فقط بعد از قرار گرفتن در میانه‌ی طوفان و چاردیواری خراب شده و از هم پاشیده است که پی می‌برد چه‌کار کرده است. او وظیفه دارد که چهره‌ی زشت متجاوز را بیاراید و او را زیبا جلوه دهد؛ هم او اولین کسی‌ست که بکارتش را با هتک حرمتی شایان توجه از ظرف همان متجاوز، از دست می‌دهد. پسدان اخت عجیبی با بوق و کرنا دارد. از نگاه یک پسدان، هر چیزی که سر و صدای بیشتری داشته باشد، لاجرم درست‌تر و بهتر است. پسدان در تمام زمینه‌ها، یک طرفدار متعصب استادیومی‌ست. از سیاست و مذهب و ادبیات بگیر تا خورد و خوراک روزانه. او را با استقلال و منیت سر و کاری نیست. پسدان به مرض از نوک بینی جلوتر را ندیدن، مبتلاست و به کسانی که به او استفاده از عینک را توصیه می‌کنند، بد و بیراه تحویل می‌دهد. پسدان را نه دنیایی‌ست و نه آخرتی. چون از پشیمانی کارهایش و بر زانو کوبیدن‌هایش، در این دنیا خود را خوار و ذلیل می‌سازد و  از تاوان دادن در روز محشر و رسواییِ خوار و ذلیلانه‌اش، دیگر دنیایش را. پسدان اعتقاد دارد که باید حتما شق‌القمری بکند و کار خارق‌العاده‌ای انجام دهد. او به کارهای کوچک بی‌اعتناست و بدتر، آن‌ها را بی‌اهمیت می‌داند و حتی دست به تمسخر آدم‌هایی می‌زند که سرشان را پایین انداخته‌اند و به زندگی خود مشغول‌اند. او نمی‌خواهد باور کند که کارهای بزرگ را فقط عده‌ای کم انجام می‌دهند و حتی همان کارها هم بدون در کنار قرار گرفتن تعداد فراوانی کار کوچک به دست نمی‌آید. پسدان توان عبور از رذالت را ندارد. او به گرمی با دستان شوم رذالت بیعت می‌کند و در رذالت جان می‌دهد. تاریخ پر است از این آدم‌ها. آدم‌هایی که در موقع لزوم به کاری که باید انجام دهند، مشغول نشدند و از خسران این غفلت نجات نیافتند. این آدم‌های کوچکِ بزدلِ رقت‌انگیز...