حالا دیگر حتی تعریف و تمجیدها به اندازهی فحش و دشنام خسته کننده هستند. دیگر چیزی را برنمیانگیزانند. به هیچ جای حساسی از روح آدمی برخورد نمیکنند و نمیدانی باید چه واکنشی نشان بدهی. شاید خاصیت بد زیاد در موقعیت کم و بیش یکسان قرار گرفتن باشد. پس میزنی، با تمام وجود پس میزنی. نمیخواهی بشنوی، نمیخواهی بگویند. مثل عضو پیوندی که بدن مریض آن را پس میزند و نمیپذیرد. شاید هم علتش همین ناهمجنسی و ناهماهنگی باشد. از یک جنس نبودن. ژنها و ژنومهایی که با اگاهی نهادینه شده در خود، ژنهای عضو پیوند شده را ناهمخوانا تشخیص میدهند و با بروز علائمی نارضایتی خود را نشان میدهند. شاید به این دلیل این تعریف و تمجیدها از سوی کسانی نیست که دوست داری تحسینت کنند. میدانی و خبر داری از دید کم و نگرش اشتباه آنان. و به دلیل دید اشتباه آنان، حرفهایشان چه تحقیر و چه تحسین نتایج اشتباه تفکر غلط آنان است. شاید هم تمجیدها در زمینهای نیست که خودت میخواهی. میخواهی برای چیزهای بهتری، چیزهای دیگری تحسین شوی. اما چه چیز و چه زمینهای؟ شهوت سیرناشدهی انسانی وارد عمل میشود و ابتکار عمل را از ذهن انسان میگیرد. ولی میدانی که انسانهای کوچههای تنگ و دیوارهای کوتاه و چشمان کوررنگ و ذهنهای زنگزده حرف به درد بخوری نمیزنند. از همین خاطر، تمجیدها به اندازههای تحقیرها یکسان و بیحس...