لکه‌های نقش‌بسته بر روح و روان آدمی بسیار سنگین‌ترند از لکه‌های جسم و تن. مرض‌هایی که آدمی گرفتارش می‌شود و در هذیان و جنون‌شان، دست به کارهایی می‌زند که ندانسته و پیش‌بینی نکرده، جز خسران چیزی به بار نمی‌آورند. لکه‌هایی که از یک جایی به بعد تمام روحش را دربرمی‌گیرد و بعد از آن چیزی نیست جز مقدار زیادی لکه که از زیادی، یگانه و یک‌پارچه دیده می‌شوند و نمی‌توان میان‌شان تمایزی کرد. جسم همیشه بهتر است. می‌توانی درباره‌اش حرف بزنی. درمان بخواهی و درد را تسکین بدهی. برای اگزمای دست و پا، پمادی پیدا می‌شود که آتشش را خاموش کند. حالت تهوع سر ساعت هفت صبح، پس از چند روز از بین می‌رود. اسپاسم عضلانی را با جلوگیری از سرما خوردن به سر و بسته بسته قرص، درمان می‌کنند. اما این‌ها کلمنتاین. این‌ها هستند. کم و زیاد. ضعیف و قوی. با تواند. تا دم مرگ همراه آدم‌اند. مدام می‌دانی یعنی چه کلمنتاین؟ همان‌اند. دست برنمی‌دارند از سرت. یک لحظه‌ رهایت نمی‌کنند به حال خود. در تواند و از تو و با تو. حتی گاهی تا پس از مرگ هم شاید. کنار نامت. لکه‌های ننگ و شرم. لکه‌های شوم و مرگ. زور دستان من به پاک کردن این‌ها نمی‌رسد کلمنتاین. حتی همین کلمه‌ها کلمنتاین. آه کلمنتاین. لکه و کلمه...