گریخته از ورطه، جسته از مهلکه، ارزشی دارد آیا زار و نزار با پوسیدهقلبی ادامه دادن و یافتن؟ ستارگانِ تاریک، درختان خشکیده، آفتاب سرد، دریای آرام- چه حکایت باشد؟ حکایت ایستادن، ماندن، بودن، دیدن- سقوط هر چیزی را در درون مهلکه- نه. چیزی سالم باقی نخواهد ماند، هر چند بماند. ستاره تاریک خواهد شد. درخت، خشکیده. آفتاب، سرد. دریا، آرام. تو؟ تو چه خواهی شد؟ تو چه خواهی بود در این میدان که ناپاکی میداندار آن است؟ من؟ من، تابوت، تابوت عمود...
از گندمزار من و تو
مشتی کاه می ماند
برای باد...