اولین چیزی که با خواندن "تصویر ادبیات افراد عامی است" به ذهنم می‌رسد، پدر و مادرم هستند که هر وقت کتابی می‌بینند آن را به نیت دیدن عکس ورق می‌زنند. بعد خودم که در مقابله با کتاب‌های که چیزی درباره محتوایشان نمی‌دانم رفتاری مطابق رفتار پدر و مادرم انجام می‌دهم. بعد از این‌ها، رشد شبکه‌های اجتماعی تصویرمحور که احتمالا یکی از دلایل محبوبیت‌شان باید همین باشد. برخوردن به یک عکس و تأویل و تفسیر و دریافت پیام ان به مراتب راحت‌تر و آسان‌تر از انجام همین کار در هنگام برخورد به یک متن است. علاوه بر این‌ها، نقاشان و عکاسان که با اولی‌ها با نقش و رنگ و دومی‌ها با دوربین و عکس کار دارند. در نقاشی یا تصویری که اراده می‌دهند فقط می‌توانند یک برش از لحظه‌ای به خصوص را در مقابل دید ما قرار بدهند و طبعا نمی‌توانند به صورت عمیق و ریشه‌ای به چیزی که کشیده‌اند یا گرفته‌اند، بپردازند. در عین حال، آن لحظه هم در نقاشی و هم در عکاسی، گذشته‌ای دارد که از آن جدا شده است و در یک گسست کامل، هم از گذشته و هم آینده، به صورت یک مستقل عمل می‌کند و به دلیل همین گسست، توانایی آینده گویی را، به خصوص در عکاسی، از دست می‌دهد. انگار باید همیشه چیزی رخ داده باشد تا عکاس از آن عکس گرفته باشد و دائما در برخورد با حالای لحظه‌ی عکاسی و گذشته‌ی هنگام مشاهده‌ی عکس سر و کار دارد و نمی‌توان نسبتی میان او و آینده برقرار کرد...