و گفتی آدم‌ها همیشه به دنبال شباهت‌هایشان می‌گردند تا تفاهمی پیدا کنند اما بیا من و تو به دنبال افتراق‌هایمان باشیم و نه اشتراکی؛ بگذاریم تمام این توهمات تفاهم را برای دیگران، دیگرانی که بسیارانند. و ادامه دادی برایم، ادامه دادی که برایت از دوست‌داشته‌هایم حرفی نزنم، از خواسته‌هایم هم. خواستی تا نخواسته‌هایم را در میان بگذارم. و گفتی بیا از این‌ها هم فراتر برویم و از کسان و موردهای تنفرمان برایم حرف بزنیم. از آن‌ها و آنانی که می‌خواهیم خرخره‌هایشان را بجویم و خونِ جاریِ از چانه‌هایشان را چکه کنان بر زمین را نظاره کنیم و از همین خون و چانه و درهم‌خوردگی به لذت، اوج لذت برسیم. و یادم آمد، یادم می‌آید که پرسیدم، پرسیدم چرا باید به دنبال شباهت‌هایمان نباشیم؟ چرا نگردیم برای آن وجهی که ما را در هم مشترک می‌کند؟ تفاهم مگر از غیر این اشتراک و هم‌پوششی به دست می‌آید؟ و جواب دادی، و جوابت تند و صریح و قاطع بود، که چون این‌ها آسان است. آسان و در دسترس. در دسترس و مستعد گندیدگی و فساد. گندیدگی و فساد حتی قبل از موعد مقرر خود؛ گفتی که به خاطر این آسان‌بودگی لذتی هم ندارد. و چرا چیزی که نتوانیم از آن لذت ببریم، لایق ما باشد و ما خود را درخور غرقه شدن در آن ببینیم؟ گفتی و اشاره کردی. اشاره به خیل بی‌شمارشان -مورچه‌گان سیاه و ریز و کثیف با باری فراتر از طاقت خود، گفته‌ات دایر بر زندگی آنان بود؛ احمقانه زندگی و ابلهانه انتخاب می‌کنند. نتیجه‌ی زندگی احمقانه و زیست ابلهانه هم مرگی جاهلانه است و نه چیزی بیش از این. به دنبال شباهت‌هایشان هستند چون انتخابی ندارند. انتخابی ندارند چون سوال نمی‌پرسند. سوال نمی‌پرسند چون متفوات نیستند. مستعد پذیرش هر چه که به آنان تعارف شود، خواه خرافه و خواه علم. یک بار هم من به نمایندگی از ما از آنان بپرسم که چرا به دنبال شباهت‌هایشان هستند؟ چرا مدام آدم را با حرف زدن عصاقورت‌داده‌ی خود از دوست‌داشته‌هایشان خسته می‌کنند؟ چرا حتی یک بار از خود نمی‌پرسند؟ آن‌ها با همین نپرسیدن اجازه‌ی تجاوز جمع به فرد را می‌دهند و صادر می‌کنند و تجاوز -تو این یک مورد را بهتر از من بلدی- بی‌حیثیتی نمی‌آورد؟ بگو آیا ما شایسته‌ی بی‌حیثیتی هستیم؟ نه نیستیم و نباید اجازه‌ی شدن در کوچک‌ترین ذره‌اش را هم به آنان بدهیم. چه اهمیتی در حرف زدن که ما در عمل بیش از حرف بوده‌ایم و چشیده‌هایمان پیشی می‌گیرند از شنیده‌هایمان. تولد. زیستن. بودن. نشدن. مردن. اما ما همینجا، کنار آنان زندگی کردن را یاد خواهیم گرفت و همراه با یادگیری، خواهیم زیست و مادام که مشغول خود باشند، آنان را نخواهیم دید. گفتم عیسی به دین خود و موسی به دین خود؟ عصبانی شدی؛ نه، نه. فاصله بگیر از این حرف‌ها. امیدم را ناامید نخواهی کرد اما یک لحظه، یک آن باید دست برداری از این دید احمقانه‌ی قبلی‌ات که پازنجیره‌هایی‌اند که مانع قدم برداشتنت می‌شوند. آن‌ها نه دین و نه راه، هیچ ندارند. بی‌همه‌چیز هستند. هنوز به جایی، پله‌ای نزدیک حتی نشده‌اند تا چیزی بشوند که در شمار آید و در حرف. چیزهای شنیده را بازگفته‌اند بی‌کم و کاست. در جامعه‌ی بدوی نمی‌دانم چند هزار سال قبل زندگی می‌کنند و نفس می‌کشند. فریب لباس‌ها و غذاها و بوهای خوش شکل آنان را نخور. که در پوشیدگی کامل خود هم می‌توانی تمام آن استخوان و عضلات یکسان و یک‌شکل و بی‌تفاوت آنان را تشخیص بدهی. بی‌تفاوت. همه خروجی یک فرآیند مشترک. بی‌تشخص. ما بدن‌های خودمان را خواهیم داشت تا نمودی از نماد کامل جدایی از آنان باشیم. و افکار خود را. راه خود را. زندگی خود را. با زیستن در کنارشان از آنان نخواهیم شد. خدا را شکر در دورانی زندگی نمی‌کنیم که خرقه و فرقه مشتری داشته باشد و آدم‌ها با حصر خود در درون یک چهاردیواری، حس کشتن تمام نفسانیات شیطانی خود و پاک بودن خود و از این پاک بودن به تحقیر دیگر مشغولان دنیوی فائق آیند. ما همین جا، با آن‌ها و نه از آن‌ها، خواهیم زیست. درست در میانه‌ی این زندگی تب‌آلود بیمار که در آستانه‌ی احتضار، میل پرشورتری به ادامه یافتن زندگی دارد. و زیستن را نوشتن، زیستن را آفریدن، دست‌ساز خود، بی‌دخالت غیر و اغیار، خواهیم ساخت. بی‌تفاوت به مرگ و انهدام و زوال آن زندگی، آن مردار متحرکی که شباهت‌ها شاهرگ حیاتی آن است...