یک نفر به گلهای خشکشده آب میدهد
هنوز... هنوز...
در کوچههای شستهشده رد پاها را جستجو میکند
هنوز... هنوز...
عکسهای سوخته در چهارچوبها...
هنوز... هنوز...
روی کاغذهای سیاه نامههای سیاه مینویسد...
هنوز... هنوز...
اگر بگویم باور کردم، اگر بگویم اشتباه پنداشتم
اگر بگویم افتادم، اگر بگویم بلند شدم
اگر بگویم شکستم، اگر بگویم هیچ و پوچ
اگر بگویم قلبم، قلبم
باز هم راه... باز هم پایان...
به آن قلبِ شکسته و آشفته و سوخته و خستهام...
باز هم راه... باز هم پایان...
پژمرده و تمامشده، پاره و دوختهشده، قلب زخمیام...
هر کسی چه تنهاست
دلشکسته و بدون باور
در مقابلم تاریکی
همیشه باز هم راه، باز هم راه...
در پایان یک فیلم
در یک بازی اشتباه
در یک کوچهی بنبست
همیشه باز هم راه، باز هم راه...
کسی صدایم را نمیشنود
کسی نمیتواند نجاتم بدهد
در انتهای یک پرتگاه
باز هم راه، باز هم راه...
گم شدم، کسی نمیداند
نمیرسد و نمییابد
در گودالی که افتادهام
باز هم راه
باز هم راه...
https://www.youtube.com/watch?v=JqbOfHs-XPs&feature=youtu.be