مادام که گم خواهیم کرد و پیدا نه، از دست خواهیم داد و به دست نخواهیم آورد و خواهیم سوخت و نخواهیم ساخت، دانستن این واقعیات سبکی و رخوتی را برایم به ارمغان می‌آورد که خنکایشان پاهایم را آرام می‌کند و آرام‌آرام تمام تنم را دربرمی‌گیرد. هم راحت می‌شوم و هم رها. به من چه از حقایق؟ به من چه از چگونه چرخیدن دنیا؟ به من چه از زندگی؟ به من چه از یاد رفتن زندگی؟ مادام که با پیش رفتن، جهالت‌هایم از دانسته‌هایم سبقت خواهند گرفت و زیسته‌هایم مانعی برای فهمیدن تجربه‌هایم خواهد شد و توانایی زندگی کردن هر روز بیشتر از قبل سُر خواهد خورد و از دستانم خواهد لغزید...