در دز مناسب استفاده میکنم از مخدرهایم. نه کم که خمار بمانم و نه زیاد که که سرگیجه بگیرم. در دز مناسب. بهترین جایی که آدمی میتواند تن و روح خود را بشناسد و سیر طیبعیاش را مختل کند. بایستگی و شایستگی. دز، مقدار، میزان، معیار، عیار و تزریق. و حالا میتوانم حرفم را عوض کنم. به آن آدم چند سال پیش، به ان من احمق بخندم. در آن سرخوشی میتوانم بسیاری از چیزها را از یاد ببرم. و فراموش میکنم. تیزی و لیزی و لغری خود را از دست میدهند تمام آن کینهها، عقدهها، فروخوردهها، حسرتها، عشقها حتی. در دز مناسب که از اضطرابم بکاهند و در بالای ابرها، بدون قدم برداشتن روی ابرها سیر کنم و مورچههایی را ببینم. کوچک، زیر، هرزه و رذل. بارهای سنگین، بارهایی فراتر از طاقت روی شانههایشان. بارهای شانهشکنشان. اعتیادها شاید هم از این جهت، از جهت وابستگی ما به زندگی، از نقششان در جلوگیری از گسست میان ما و زندگی و در عین حال عاملی برای جدایی از زندگی، خوب باشند و برای دوام آوردن در این دنیا، بیشتر از هر چیزی لازم. تخدیر. تمام احتیاج بشری. همین است که از زنده بودن و زنده ماندن و زیستن در غیاب مخدرهایم، در آن فاصلهی پرفشار میان ما و آنان، تعجب میکنیم. به شکل پایان دنیا. به شکل تصور خدا در هیبت آدمی. به شکل دیوانگی ذهن انسانی، انسان بیطاقت در هنگام فکر کردن به مسائل لاینحل؛ بعید، دور، غیر ممکن؛ بدون تخدیر...