صبح با باد و باران شروع شده بود. چند نفری با اشاره موذیانهی خود به موهایم، سامورایی صدایم کرده بودند. شب در خانه دنبال شمشیر میگشتم؛ پیدا نشد. اگر بود شب را با خراش آخرین شیار به شکلی شرافتمندانه پایان میدادم...
صبح با باد و باران شروع شده بود. چند نفری با اشاره موذیانهی خود به موهایم، سامورایی صدایم کرده بودند. شب در خانه دنبال شمشیر میگشتم؛ پیدا نشد. اگر بود شب را با خراش آخرین شیار به شکلی شرافتمندانه پایان میدادم...