تجربههای انسانهای پیر، ناشی از زیاد زندگی کردن آنان است؛ همان تجربهای که باعث میشود تا از شور و شوق جوانانه دور بشوند و در نزدیک شدن به امور، راه احتیاط و محافظهکاری را انتخاب کنند و در یک فاصلهی مناسب از تصمیمات هیجانی و رادیکال قرار بگیرند. دلیل این گونه رفتار آنان زیاد دانستن یا خواندن یا تأمل دربارهی احوالات و حالات متنوع آدمی و زندگی نیست. صرفا با اتکا به "زیاد"ی عمر به آن رفتار میرسند. طبیعتا این تجربیات و رفتارها از شخصی به شخص دیگر متفاوت است و سطوح مختلفی از دانایی را سبب میشود. اما پیرها و سالمندان بودن هیچگونه آگاهی از ادبیات، منطق، فلسفه و یا هر چیز دیگری با عبور از مراخل مختلف و قرار گرفتن و تماس با حالات متنوع به این تجربه دست پیدا میکنند. با نوعی زندگی مبتدیانه و پر از خطا و آزمایش، به یک سطح قابل اتکا از حرفهای نگری در زندگی میرسند. با زندگی کردن. شاید بسیاری از آنها با ناآگاهی به مبدأ، مقصد و علت زندگی نگاه کنند و اهمیتی هم به این چیزها ندهند. و نکته همینجاست. به مبتدیترین شکل، به درجهای استادی رسیدن. بیتوجه به تاریخچهها، مفاهیم، پارادایمها، فرمها، علتها. با غرق بودن در چیزی به نقطهای رسیدن که توانایی حرف زدن دربارهی آن موضوع را بیتوسل به ملزومات خاص آن موضوع پیدا میکنند. شاید هم به این دلیل است که "آن را خبری شد، خبری باز نیامد"؟ آن نقطهی نهایی که تنها با زیستن و پیمودن مسیر خاص خود قابل دسترسی استت نه با آموختن و شنیدن و در صورت شنیدن، به علت غیرعادی بودن در عقل و گوش شنونده، بهتانی از دیوانگی و مجنون بودن بر گوینده زدن؛ "یقولون انه لمجنون". برای همین نیست که وقتی پای صحبت پیرمردی/زنی مینشینم و اوی بیسواد در لابلای حرفهایش، حکمتهایی را به زبان میآورد که خودش هم متوجه ثقل آن حکمت و حرف نیست؟ یا حرفهایی که همانندش را فرد باسوادی مثلا یک نویسندهی شهیر با نوعی تبختر و خودبزرگبینی نوشته است و او ساده، معمولی، مثل یک سلام به زبان میآورد. آنهای نوشته را، آنان زیستهاند. با تمام گوشت و پوست خود احساس کردهاند. دیگری از دور دیده و برداشت خود را نوشته، در حالیکه او در مرکز حادثه بوده است. حتی شاید دلیل آن حرف خاص، آن حکمت بزرگ را از آنان بپرسم، نتوانند توضیحی بدهند که راضیام کند. آنان اما رسیدهاند. به آن حرف، به آن حکمت رسیدهاند. بدون استدلال و مقدمهچینی و هیچ علت معقولی. سرد و گرمی چشیدگی در کوران روزگار را با بهای بسیار و غیرقابل اندازهگیری پرداختهاند و در مقابل چیزی که گرفتهاند، همین تجربه، همین حرفهای به ظاهر ساده و در باطن عمیق است. "آنچه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام بیند". جوان هنوز باید زندگی کند. جوان هنوز باید خیلی چیزها را طی کند، هر چیزی را به اندازهی خود زندگی کند، انختاب کند، با نتایج اشتباهات خود مواجه بشود. مسئولیت کارهایش را قبول کند، درصدد جبران بربیاید؛ تا....