عمصت اوزل جایی گفته است "تا چهل سالگی‌ام به خدوکشی فکر می‌کردم اما پس از چهل سالگی فهمیدم که نفوذ این فکر در من، به سبب تنبیه آدم‌ها از طریق خودکشی‌ام بوده‌است و آن هنگام بود که فهمیدم هیچ کس لیاقت این تنبیه را ندارد." این حرف مرا یاد دیالگو معروف بیلگه جیلان در روزی روزگاری آناتولی انداخت. در آنجا دادستان از دکتر می‌پرسد که واقعا یک نفر می‌تواند به خاطر مجازات یک نفر دیگر خود را بکشد؟ و دکتر جواب می‌دهد که مگر بیشتر خودکشی‌ها به همین دلیل رخ نمی‌دهید؟ این هم برای خودش یک مسئله‌ای‌ست که آدمی آن شجاعت و صلابت و قاطعیت را در خود پیدا کند که بتواند از طریق آن و با خودکشی خود دیگری یا دیگران را تنبیه کند. و خب چیزی که ته ذهنم را سوراخ می‌کند تغییرم در این پنج سال است؛ دیگر حتی کسی را لایق این گونه مجازات ندیدن...