و دست‌هایت به دکمه‌هایت می‌رفت و می‌ایستاد. این درنگ، این مکث به جهان و زمان حالت ایستایی می‌داد. همه چیز از حرکت باز می‌ایستاد. همه چیز از شتاب می‌افتاد. تخت، پیراهن، میز، چراغ به تو چشم می‌دوختند. برای آن یک لحظه بعد. همه چیز منتظر تو می‌ماند. و چشم‌هایم التماس می‌کردند. به انگشتانت و دستانت. برای آن یک حرکت بعد. و تمایلی که خاموش نمی‌شد، از بین رفتن نمی‌دانست مرا می‌پوشاند. دست از دکمه می‌افتاد، من از جهان و زمان...