اتفاقاً اینجا همانجایی است که آدم باید بیش از حد معمول خودپسندی و تکبر به خرج بدهد و بگوید بدترین مجازاتم برای دیگران دریغ کردن خودم از آنان است. به همین سبب است که آدن آدمی که تا یک ماه پیش بله، چشم میگفت و سر خم میکرد و خسته نمیشد از به جا آوردن درخواستهایتان، تبدیل میشود به آدمی که شمارهتان را مسدود میکند و وقتی که آن را در سیاههی تماسها میبیند، لبخند میزند و به آن آدم دلنازک دلرحم فروتن بلهقربانگو فکر میکند و به واسطههایتان وقعی نمینهد. کاملاً حرفهای و کاملاً بهجا. نخستین قدم کسی که میخواهد به استقلال و استدلال و استنباط و عقل و بینش و منش خود احترام بگذارد، رک باشد، با همه چنان رفتار کند که آنان با او. در این برهوت تملق و دروغ و ریا از سویی، و فشار روحی و روانی از سوی دیگر که بر جسم نحیف هم اثر میگذارد، در این روزگار رواج بلاهت و حماقت که راستگویان و درستکرداران چارهای ندارند جز ساکت شدن و عزلت گرفتن و با نگاهی مالامال از تأسف به تمام این چیزها و جریان وقایع نگریستن، این قدمها، قدمهای کوچک اما پرجان، باری اگر نه دلخوشی و درمانی و مرهمی، دستکم آنقدر هستند که فکر و ذکر و خیال آدم را قرص کنند به این که راه درستی در پیش گرفته است. در امتداد همین راه، دومین قدم را برمیدارم و همینجا عهد میبندم که به جنازهات نیایم، به تابوتت دست نزنم، لا اله الا اللهی نگویم، خاکی بر گورت نیندازم، رخت سیاه بر تن نکنم، ماتم نگیرم. از اشک چیزی نمیگویم که بیشتر تابع احساس است تا عقل و متأثر از از تمام آن عوامل تند و تیز بیرونی که به آنی هجوم میآورند و چیزی را در دل آدمی میجنبانند که اصلاً خوش نمیدارد و نمیخواهد و چه بسا هم دست خودش نیست و اجبار است تا اختیار. به سان احتلام پرهیزکاری که سالها با شهوت به تقابل برخاسته و دست از پا خطا نکرده است و با نورش نارش نیز بزرگتر و شدیدتر و تندتر شده و آنقدر کوبیده و جنبانده که آخر سر تخلیهی خود در خواب جسته است. چه قیاسی، ها؟ این مایهی تولد و آغاز و آن در مرگ و اتمام. هر چیزی به وقتش خوب است و مفید. چه خودپسندی و تکبر باشد و چه سنگدلی. ماندن به هنگامی که باید رفت چیست جز تباهی؟ خندیدن به وقتی که باید گریست چیست جز علامت دیوانگی؟ این چیزها چه عیبی دارند وقتی که بارها آزمودهایشان و دیدهای که نه، هماناند که هستند، که میبینی، که در کار نابودی تواند، که کمر بستهاند به مکیدن شیرهی جسم و روحت، تمام زندگیات، همهی عمرت. همان بهتر که آدم محکم باشد، قرص باشد، تردید به دور بیفکند، از آن دست صخرهها که امواج میآیند و خود را پی در پی بر او میکوبند، در خواهش واکنشی، کمترین بازخوردی، ناچیزترین برآشفتنی و به هم خوردنی. اما نه. صخره استوار و محکم، سفت و سخت، سنگی که سر جای خویش است، به تماشا و خونسرد، دلسرد، عقلسرد؛ و امواج همچنان در کار آمدن و کوبیدن و رفتن و گذشتن...