تمام زندگیات خلاصه میشد در آن یک ساعت. چه تابستان و چه زمستان، چه جهانی که اندکزمانی بر لب جنگ تلوتلو میخورد و چه آن کرهای که بیشتر اوقات در خواب حالبههمزن سکون و رکود از این پهلو به آن پهلو میغلتید، چه شادی و چه غم، هیچ چیز را یارای آن نبود که آن یک ساعت خاص خلسهآور خلوت با خودت را بر هم زند، تو برای آن یک ساعت میزیستی، تو نیرو از آن یک ساعت میگرفتی، تو در آن یک ساعت مینشستی، تو یک ساعت میزیستی...