در جهان کاری نیست که بیجواب بماند. آنقدر حوصله و وقت و سواد ندارم که رد این جمله را در جایجای تاریخ بیهقی و پدرخوانده بجویم و بیابم و مقابل هم قرار دهم و در آن وسطمسطها هم گریزی به پدریان و پسریان بزنم و فرومایگی جهان و ناپایداریاش. در جهان کاری نیست که بیجواب بماند. و حالا که دارم عرقریزان این جمله را مینویسم، به این دقت میکنم که این جمله فقط بر بدی اکتفا نمیکند و خوبیها را نیز دربرمیگیرد. در جهان کاری نیست که بیجواب بماند؛ فرقی ندارد که امیرمحمد باشی و در سودای سلطنت، یا فردو باشی و در حسرت سهم بیشتری از آن کیک نجس، مردار سگی که جهان مینامندش. عمرم را بیهوده تلف کردهام. جهان و زندگیهای هشتاد و نودساله و حتی بیشتر را میتوان در همین تکجمله خلاصه کرد: در جهان کاری نیست که بیجواب بماند...